فرض کنيد در صحرايی قرار داريد و ٥ حيوان زير در اختيار شما هستند:
• يک شير
• يک گاو
• يک اسب
• يک گوسفند
• يک ميمون
برای عبور از صحرا بايد از شر يکی از اين حيوانها خلاص شويد. کداميک را رها می کنيد؟
اکنون شمائيد و چهار حيوان ديگر. صحرا گرم و سوزان است و راه درازی در پيش است. همه جا را شن و ماسه پوشانده است. تصميم می گيريد برای هر چه سريعتر خارج شدن از صحرا، يکی ديگر از حيوانات را جا بگذاريد. اين بار کداميک را رها می کنيد. حال ٣ حيوان برای شما باقی مانده است. باز هم می رويد و می رويد و می رويد. همچنان گرما و گرما و گرما. انگار آبادی که به دنبالش هستيد غيب شده است. چاره ای نداريد جز اين که يکی ديگر از حيوانات را جا بگذاريد.
اکنون شما مانده ايد و دو حيوان ديگر. تا افق و تا آنجا که چشم می بيند صحرا ادامه دارد. متأسفانه چاره ای نيست جز اين که برای حرکت سريعتر يکی ديگر از حيوانات را نيز رها کنيد. کداميک را رها می کنيد و کداميک را نگه می داريد؟
قبل از اين که به قسمت جواب برويد، مطمئن باشيد که ترتيب رها کردن حيوانات را به خاطر داشته باشيد.
موضوعات مرتبط: عصر خنده ، ،
برچسبها:
موضوعات مرتبط: به روایت تصویر ، ،
برچسبها:
دوباره رفته ام از یاد و نیستم در افکار
خدا کند که بیاید کسی مرا بزند
****
نبود جز این راهِ چاره تدبیری
رسید مژده که آمد کسی مرا بزند
****
موضوعات مرتبط: عصر خنده ، سیاسی ، ،
برچسبها:
نویسنده: جلال آل احمد
ماجرای کتاب، تک گویی راوی است درباره اینکه خودش (جلال) و همسرش (سیمین دانشور) بچه دار نمیشوند. کتاب با این جمله آغاز میشود:
هر آدمی سنگی است بر گور پدرش
راوی نخست به بازگویی چگونگی زندگی خانوادگیاش میپردازد و سپس راههای گوناگون که بچه دار شدن را برمیشمارد و از آزمودههای خود و همسرش در بررسی برخی از این راهها میگوید؛ از آزمودن شیوههای پزشکی تا پیروی و اجرای برخی باورهای خرافی قدیمی، یا حتی پذیرش سرپرستی کودکی یتیم.
سرانجام هیچیک از این راهها کارگر نمیشود. نویسنده با مقایسه خودش با دیگران به خود دلگرمی میدهد: تو زندگی میکنی که بنویسی، آنهای دیگر بیهیچ قصدی فقط زندگی میکنند. پس از آن که برای آینده نمیتواند کاری کند، به سراغ گذشتهاش میرود و از اینکه پایان سلسلهای است که از همان آغاز آفرینش آدمی به راه افتاده و پس از پدرش به او رسیده، خرسند میشود:
من اگر بدانی چقدر خوشحالم از این که آخرین سنگ مزار درگذشتگان خویشم
حق تکثیر:
نویسنده پیش از ۵۹ درگذشته است.
» حجم: 2.32 مگابایت؛ زمان لازم برای دریافت 5 دقیقه و 47 ثانیه با Dial-up
» نوع فایل کتاب: PDF
» تعداد صفحات:98
موضوعات مرتبط: زمینههای کتابهای الکترونیکی ، ادبیات ، رمان و داستان کوتاه ، نویسندگان ، جلال آل احمد ، ،
برچسبها:
رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی
مشک از سر زلفین تو دریوزه کند بوی
شمشاد ز قدّت به خم، ای سرو دل آرا
خورشید ز رویت دژم، ای ماه سخن گوی
از شرم قدت سرو فرومانده به یک جای
وز رشک رخت ماه فتاده به تکاپوی
با من به وفا هیچ نگشته دل تو رام
با انده هجران تو کرده دل من خوی
ناید سخنم در دل تو، ز آنکه به گفتار
نتوان ستدن قلعهای از آهن و از روی
ز آن است گل و نرگس رخسار تو سیراب
کز دیده روان کردهام از مهر تو صد جوی
تا بوک سزاوار شوی دیدن او را
ای دیده تو خود را به هزار آب همی شوی
ای دل چه شوی تنگ، چو در توست نشستن
خواهی که ورا یابی، در خون خودش جوی
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
در آب و گل که آورد، آیین جان نهادن؟
بر دوش جان نازک، بار گران نهادن؟
شاداب شاخ جان را، از بوم جاودانی
برکندن از چه علت، در خاکدان نهادن؟
ز آوردن تن و جان، با هم چه سود بینی
جز درد تن فزودن، جر بار جان نهادن
گویندهٔ سمر را، زین حال در خور آید
صد قصه جمع کردن، صد داستان نهادن
از داستان و قصه، بگذر که غصه باشد
پیش گرسنه چندی، از هیچ خوان نهادن
گفت و شنید کم کن، گر رهروی که از سر
شاید برای توشه، چشم و زبان نهادن
کاری شگرف باشد، در ره روش قدم را
از سود برگرفتن و اندر زیان نهادن
گاه بلا به مردی، تن در میان فکندن
کام و هوای خود را، بر یک کران نهادن
رسمی است عاشقان را، هنگام نامرادی
از دل کرانه جستن، جان در میان نهادن
در دین عشق هرگز، جز رسم پاکبازی
دینی توان گرفتن؟ رسمی توان نهادن؟
کار تو خواب بینم، در راه، گاه رفتن
پس جرم نارسیدن، بر همرهان نهادن
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
سرگشته وار بر تو گمان خطا برم
بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم
از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت
کاندر رهت، ز هر دو، چه مایه بلا برم
من رخت بینوایی تن بر کجا نهم؟
من جان زینهاری خود را کجا برم؟
دانم که در دلی و جدا نیست دل ز تو
لیکن به دل چگونه، بگو، ره فرا برم
دل نیز گم شده است و ندانم کنون که من
بی دل به نزد تو نبرم راه، یا برم
گویند راه بردی از او، باز ده نشان
آری دهم نشانی از آن، لیک تا برم
در جستنام همیشه که در جست وجوی تو
ره زی بقا اگر نبرم، زی فنا برم
من بی تو نیستم، من و خود را نیابم ایج
گر بر زمین بدارم، اگر بر هوا برم
مگذار نزد خویشم اگر هیچ زین سپس
من نام ما و من به صواب و خطا برم
ما از کجا و من ز کجا، ما و من تویی
بیهوده چند نام من و نام ما برم
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
بگسلم از تو، با که پیوندم؟
از تو گر بگسلم به خود خندم
بخت بیدار یاور من شد
ناگهان زی در تو افکندم
بندها بود بر من، اکنون شد
دیدن تو کلید هر بندم
کان اگر کَندَمی نیافتمی
زان تو را یافتم که جان کندم
کی خبر داشتم ز خود بی تو
که چیام، یا چه گونه، یا چندم
اگه اکنون شدم ز خود که مرا
جاودان با تو بود پیوندم
لاغر و مرده بودمی و اکنون
یال و بازو به جان بیاگندم
بی تو از تن چه کیسه بردوزم؟
یا ز جان، من چه طرف بربندم؟
بی تو با ملک جم نه خشنودم
با تو باشم، به هیچ خرسندم
دور گردم ز جان و تن، شاید
دور باد از تو دور، نپسندم
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
دارم دلی مخاطره جوی بلا پرست
سرگشته رایِ گم شده عقلِ هوا پرست
با درد و غم به طبع، چو یاری وفا نمای
با جان خود به کینه، چو خصمی جفا پرست
سعیام هبا شده است و طلب بیهده، از آنک
بیهوده جوی شد دل و دیده هوا پرست
ممکن که من نه آدمیام، ز آنکه آدمی
یا بت پرست باشد و یا بس خدا پرست
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
در مقامی که رسد زو به دل و جان آسیب
نبود جان خردمند ز رفتن به نهیب
ناشکیبا مشو ار باز گذارد جانت
خانه ای را که ز ویران شدنش نیست شکیب
تن یکی خانهٔ ویرانی و بی سامانی ست
نتوان داشت در او جان و روان را به فریب
گر چه پیوستهٔ جان است تن تیره، ولیک
شاخ را نیست خبر هیچ ز بویایی سیب
گر چه از جان به شکوه است و به نیرو، هر تن
جان نگیرد ز تن تیره به زیبای زیب
دیدهٔ جان خرد است و روشش اندیشه
ناید از کوری و کری تنش هیچ آسیب
چشم جان روشن و بیناست ز نزدیک و ز دور
پای اندیشه روان است بر افراز و نشیب
بی گمان باش خردمند، که در راه یقین
خردت راست رود با تو، گمانت به وُریب
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را
بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را
شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل
درفکن در جام بی رنگ، آب رنگ آمیز را
می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف
یاد میدار این دو بیت گفتهٔ دست آویز را
گر حریفی از دمادم سر بپیجاند رواست
بر کف من نه، که پور زال به شبدیز را
جان من می را و قالب خاک را و دل تو را
وین سر طناز پر وسواس تیغ تیز را
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
تا گوهر جان در صدف تن پیوست
وز آب حیات گوهری صورت بست
گوهر چو تمام شد، صدف را بشکست
بر طرف کله گوشهٔ سلطان بنشست
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
باشد که ز اندیشه و تدبیر درست
خود را به در اندازم از این واقعه چست
کز مذهب این قوم ملالم بگرفت
هر یک زده دست عجز بر صحبت سست
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
گر بر فلکی به خاک باز آرندت
ور بر سر نازی، به نیاز آرندت
فی الجمله حدیث مطلق از من بشنو
آزار مجوی تا بنیازارندت
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها:
آبی که به روزگار بندد کیمُخت
تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت
خانی شد و پندار در او رخت نهاد
دیگی شد و امید در او سودا پخت
موضوعات مرتبط: سخنسرایان پارسیگو ، باباافضل ، ،
برچسبها: