لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.
مردی ۸۵ ساله با پسر تحصیل کرده ۴۵ ساله اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجرهشان نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟ پسر پاسخ داد: کلاغ.
پس از چند دقیقه دوباره پرسید این چیه؟ پسر گفت : بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه.
بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟ عصبانیت در پسرش موج میزد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ!....
موضوعات مرتبط: داستانک ، پدر ، ،
برچسبها:
تاريخ : پنج شنبه 9 بهمن 1393برچسب:پدر, | 23:10 | نویسنده : آسمان |
صفحه قبل 1 صفحه بعد